صفر مطلق
آلن را می شناسی، زوروکا؟ همان که خیلی کتاب هایش را می خوانم، همان که از عقایدش، درباره ی معماری و هنر و زندگی و شادمانی، خوشم می آید، همان خوبِ مطلق، تازگی ها فهمیده ام که خدا ناباور است، مامان می گوید که جدیدا کافر شده ام.می گوید کافر ها جایشان در جهنم است. اما چطور می شود یک نفر خوبِ مطلق باشد ولی جایش در جهنم باشد؟ واقعن که روزگار عجیبی است زوروکا!
یا مثلن لوکوربوزیه و بوکوفسکی و هایدگر و نیچه، این اجنبی ها که همه از سرزمینشان به مثابه مدینه ی فاضله یاد می کنیم و در شیوه و سبک زندگی از یکدیگر سبقت می گیریم که مثل آن ها شویم ، چرا این انسان های خوب و متمدن، وقت اجابت مزاج پشتان را پاک نمی کنند؟ یعنی ما هم اگر می خواهیم مثل آن ها شویم باید فلانمان را بهمان؟ یا مثلن هر که فلانش را بهمان تر ، با کلاس و بهتر؟ آه زوروکا می بینی؟ زندگی در میان این آدم بزرگ ها گیج و دسپتاچه ام می کند. یا مثلن زوروکا اگر تو خوبی و من این همه دوستت دارم پس چرا وقتی به تو فکر میکنم تنم می لرزد، و اشکم میریزد؟ پس چرا وقتی به تو فکر می کنم بغض توی گلویم گیر می کند؟ این درد مضاعف از کجا می آید؟ چطور می شود در عین بد بودن، این همه خوب بود زوروکا ؟ چطور!؟