در مقالات و کتب متعدد آمده است که وی پس از شکست در فهم کتاب های کافکا و نویسنده گانی از این دست با وجود تلاش های بسیار و شبانه روزی تصمیم گرفت برود کتاب های کودک و نوجوانش را بخواند و بستنی هندونه اییش را لیس بزند.
"در انتظار یک زندگی طبیعی "عالی بود. کتاب رو بلعیدم و خودم رو بابت انتخاب این کتاب تحسین می کردم وبه جای پنج تا دلم میخواهد به این کتاب هزارتا ستاره بدهم.فقط دستمال کاغذی یادتان نرود که خدایی نکرده مثل من مجبور نشوید از گوشه ی آستین یا یقه کمک بگیرید.
"عاشق این بودم که مومرز(مادر ادی) را به خنده بیندازم.در آن چند لحظه زندگی مان به نظر طبیعی می آمد."
من فکر می کنم این بهترین جمله ی کتاب باشد. مرا یاد آن روز ها میاندازد که وقتی مامان می خندید امید وار می شدم به داشتن زندگی طبیعی. آن روز ها که اخرین قطره های زندگی را توی دستم گرفته و مواظب بودم نریزد.من کتاب "در انتظار یک زندگی طبیعی" را دوست داشتم چون کتاب از زبان یک قهرمان است، قهرمانی که امیدش را برای رسیدن به زندگی طبیعی از دست نمی دهد.
"ادی گفتی که هیچ کس نمی پرسه تو چی می خوای"
گفتم: "من فقط... یه زندگی طبیعی میخوام."
مومرز چشم هایش را ریز کرد و نگاهم کرد:"طبیعی دیگه چیه؟ همیشه همه چیز داره عوض می شه. یعنی، ادما از کجا می فهمن که زندگی شون طبیعیه یا نه؟"
کمی فکر کردم و گفتم: "طبیعی... وقتیه که می تونی بگی بعد چه اتفاقی می افته . نه دقیقا چه اتفاقی، چون احتمالا کسی نمی دونه. اما طبیعی یعنی اینکه بتونی روی یه چیزایی حساب باز کنی. چیزای خوب. همه رو کنار هم داشته باشی، فقط برای اینکه باید اینطور باشه."
از کتاب "در انتظار یک زندگی طبیعی"
از لسلی کانر
چیزی برای قرض گرفتن
شب آخر، میز را چیدیم.کیتی دستمال سفره را تا کرد وبراینا با ظرف های نقره ای قدم رو وارد شد. هانا با دستکش های مخصوص فر،ظرف نسوز را آورد و دووایت با کبریت،شمع ها را روشن کرد . من تصاویر را در ذهنم ضبط می کردم. آخرش بود. همه ی این ها ماله من بودند، اما فقط برای مدتی کوتاه. آن را قرض گرفته بودم ، مثل فلوت ،و فردا باید برش می گرداندم. همان موقع فهمیدم که نمی توانم برای همیشه به این کار ادامه بدهم. چیزی باید تغییر می کرد.
از کتاب "در انتظار یک زندگی طبیعی"
از لسلی کانر
من می دانم که شما همه چیز را می بینید،اما چیز های بسیاری هستند که شاید گاهی از نظر شما دور می مانند، به خصوص بمباران افغانستان... اما من فکر نمی کنم که شما از تماشای کودکانی که زباله ها را جمع اوری می کنند خوشحال شوید. خدای بزرگ، به من شجاعت و قدرت بدهید و من را به کمال برسانید، زیرا دلم میخواهد دنیا را به کمال برسانم.
ملاله."
از کتاب من ملاله هستم.
از کتاب من ملاهه هستم.