"عاشق این بودم که مومرز(مادر ادی) را به خنده بیندازم.در آن چند لحظه زندگی مان به نظر طبیعی می آمد."
من فکر می کنم این بهترین جمله ی کتاب باشد. مرا یاد آن روز ها میاندازد که وقتی مامان می خندید امید وار می شدم به داشتن زندگی طبیعی. آن روز ها که اخرین قطره های زندگی را توی دستم گرفته و مواظب بودم نریزد.من کتاب "در انتظار یک زندگی طبیعی" را دوست داشتم چون کتاب از زبان یک قهرمان است، قهرمانی که امیدش را برای رسیدن به زندگی طبیعی از دست نمی دهد.
+ نوشته شده در دوازدهم شهریور ۱۳۹۵ ساعت توسط آبی کبالت
|