تا میبینی اش قند توی دلت آب می شود، ولی به روی خودت نمی اوری. نمی خواهی صاحبِ الانش بفهمد که چقدر برایت با ارزش است. نمیخواهی قیمت را بالا بکشد یا مبادا کاری کنی که اصلا نفروشد.پس بی محلی می کنی، خودت را می زنی به آن راه، می روی سراغ مورد بعدی یا شاید هم بروی بیرون و بگویی برمی گردی. در نقش کسی فرو میروی که کمی علاقه مند است اما هول نشده. نظرش جلب شده، حتی وسوسه شده٬ اما اغوا و جادو نشده. کسی که حاضر نیست به صرف این که تصاحبش کند بیشتر از قیمت اولیه دست به جیب شود. مجموعه دار یک بازیگر است. شادی مجموعه دار هیچ وقت خُلّص نیست،همیشه یک تشویشی همراه دارد. چون همیشه چیز دیگری آن بیرون وجود دارد، شاید یک چیز بهتر

مجموعه های خوب بزرگ اند اما کامل نیستند: میل به کمال دارند.همیشه یکی دیگر هست. حتی اگر همه چیز را به دست اورده باشی باز هم دنبال یک نسخه ی بهتر یا قدیمی تر از آنچه داری هستی؛ یا مثلا در مورد اشیای تولید انبوه( سفالینه، کتاب، صنایع دستی) یک نسخه ی پشتیبان برای روز مبادا که نکند نسخه ی اصلی گم شود، دزدیده شود، بشکند یا خراب شود.یک مجموعه ی پشتیبان؛ یک مجموعه ی در سایه.یک مجموعه ی خصوصی بی نظیر، عصاره ی چیزهایی است که شور افرین و مهیج اند؛نه تنها همیشه چیزی برای افزوده شدن به آن وجود دارد، بلکه پیشاپیش هم بیش از انتظارند. میل مجموعه دار به زیادت و کثرت است، به وفور. بیش از حد است- وبرای اوکافی.کسی که تردید میکند یا می پرسد: « یعنی لازمش دارم؟ این یکی واقعا ضروری است؟». مجموعه دار نیست. مجموعه همواره چیزی بیش از ضرورت در خود دارد.

*منبع داستان همشهری